ادامه و احتمالا پارت آخر
از زبان رین *
هم شدم رو پاهام و با دست چپم داس رو گرفتم و حمله کردم دارای رو تونستم بیهوش کنم ولی شریدر اون فن اژدها رو بهم زد که پرت شدم عقب و اون خنجر ها رو تو شکمم فرد کرد منم همون موقع صورتش رو ی زخم خوشگل انداختم منو وا کرد رفت کارای رو بلند کرد و فرار کرد من هنوز روی پاهام بودم وقتی اون رفت صدای قدم ها و داد مایکی رو شنیدم ولی دیگه کامل بیهوش شدم ...
از زبان سوم شخص*
مایکی رین رو تو بغلش گرفت
مایکی: خواهر .... خون ریزی داری بدم خون ریزی داری الان میبرمت پیش استاد
راف : احمق دیوانه ...
رافائل رین رو بلند کرد پرنسسی
مایکی: چیکار میکنی
راف: اون خواهر فقط تو نیست خواهر منم هست
بعد رین رو بردن پیش استاد و استاد گفت لئو بمونه استاد لباس رین رو در آورد فقط ی نیم تنه ورزشی داشت
استاد: این زخم داغ خورده ... تازست ولی داغش باز شده ... لئو آب بده ...
لئو با وحشت داشت زخم رو نگاه میکرد که سریع تر با ی دستمال داد
استاد خون رو داشت پاک میکرد که باعث اخ گفتن رین بشه و گریه کرد تو بیهوشی البته
استاد ی خنجر گذاشته بود رو آتیش خون رو پاک کرد رین داشت نفس نفس میزد استاد خنجر رو نگاه کرد ی دستمال گذاشت دهن رین و لئو دست رینو گرفته بود و داشت موهاشو ناز میکرد استاد آورد و داغ گذاشت رینم جیغ زد و ناله از سر درد کرد و اشکش در اومد که زخمش بسته شد با آتیش و استاد همین کارو واسه زخم دستش هم کرد ولی دیگه جونی نمونده بود واسش که جیغ بزنه فقط دستش رو بست رینم فقط گریه کرد بعد با ی دستمال صورت رین رو پاک کرد و دستمال رو ورداشت از دهنش و پتو رو کشید روش
استاد: لئو هر از چند گاهی که دیدی خیلی داغه و بی قراره صورتش و این دستش رو با آب خیس کن بعد استاد رفت اتاقش که پسرا ریختن تو لئو ی هیس نشون داد داشت دستمال خیس رو رو دست رین میکشید که مایکی اومد و دستمال رو ازش گرفت و لئو رفت اونور مایکی نشست جاش و دستشو به صورت رین کشید
مایکی: ببخشید نتونستم کسی باشم که ازت محافظت میکنه ... ببخشید نفهمیدم درد داری خواهر .... منو ببخش ...
لئو : هممون رو ببخش
همشون اومدن و دست رین رو گرفتن
رین : سرفه* من خیلی خوش شانسم.... مگه نه ... سرفه *
پسرا: خواهر ...
دانی : خودتو خسته نکن ...
لئو : ما پیشتیم ...
راف: معذرت میخوایم که باعث شدیم فکر کنی دوست نداریم ما بیشتر از هر چیزی بهت نیاز داریم و دوست داریم
دانی: لطفا دوباره بهم کمک کن تو کار های کامپیوتر و به دادم برس
راف : لطفا دوباره بهم یاد آوری کن چیکار کنم و برای غذای بعد باشگاهم رو درست کن
لئو: لطفا دوباره به حرفام گوش بده
مایکی: برگرد خونه ... لطفا ...
من : چطوری نه بگم بهتون ؟
و بغل دسته جمعی
و پایان
غلط دیکته دیدید معذرت
#لاکپشت_های_نینجا
هم شدم رو پاهام و با دست چپم داس رو گرفتم و حمله کردم دارای رو تونستم بیهوش کنم ولی شریدر اون فن اژدها رو بهم زد که پرت شدم عقب و اون خنجر ها رو تو شکمم فرد کرد منم همون موقع صورتش رو ی زخم خوشگل انداختم منو وا کرد رفت کارای رو بلند کرد و فرار کرد من هنوز روی پاهام بودم وقتی اون رفت صدای قدم ها و داد مایکی رو شنیدم ولی دیگه کامل بیهوش شدم ...
از زبان سوم شخص*
مایکی رین رو تو بغلش گرفت
مایکی: خواهر .... خون ریزی داری بدم خون ریزی داری الان میبرمت پیش استاد
راف : احمق دیوانه ...
رافائل رین رو بلند کرد پرنسسی
مایکی: چیکار میکنی
راف: اون خواهر فقط تو نیست خواهر منم هست
بعد رین رو بردن پیش استاد و استاد گفت لئو بمونه استاد لباس رین رو در آورد فقط ی نیم تنه ورزشی داشت
استاد: این زخم داغ خورده ... تازست ولی داغش باز شده ... لئو آب بده ...
لئو با وحشت داشت زخم رو نگاه میکرد که سریع تر با ی دستمال داد
استاد خون رو داشت پاک میکرد که باعث اخ گفتن رین بشه و گریه کرد تو بیهوشی البته
استاد ی خنجر گذاشته بود رو آتیش خون رو پاک کرد رین داشت نفس نفس میزد استاد خنجر رو نگاه کرد ی دستمال گذاشت دهن رین و لئو دست رینو گرفته بود و داشت موهاشو ناز میکرد استاد آورد و داغ گذاشت رینم جیغ زد و ناله از سر درد کرد و اشکش در اومد که زخمش بسته شد با آتیش و استاد همین کارو واسه زخم دستش هم کرد ولی دیگه جونی نمونده بود واسش که جیغ بزنه فقط دستش رو بست رینم فقط گریه کرد بعد با ی دستمال صورت رین رو پاک کرد و دستمال رو ورداشت از دهنش و پتو رو کشید روش
استاد: لئو هر از چند گاهی که دیدی خیلی داغه و بی قراره صورتش و این دستش رو با آب خیس کن بعد استاد رفت اتاقش که پسرا ریختن تو لئو ی هیس نشون داد داشت دستمال خیس رو رو دست رین میکشید که مایکی اومد و دستمال رو ازش گرفت و لئو رفت اونور مایکی نشست جاش و دستشو به صورت رین کشید
مایکی: ببخشید نتونستم کسی باشم که ازت محافظت میکنه ... ببخشید نفهمیدم درد داری خواهر .... منو ببخش ...
لئو : هممون رو ببخش
همشون اومدن و دست رین رو گرفتن
رین : سرفه* من خیلی خوش شانسم.... مگه نه ... سرفه *
پسرا: خواهر ...
دانی : خودتو خسته نکن ...
لئو : ما پیشتیم ...
راف: معذرت میخوایم که باعث شدیم فکر کنی دوست نداریم ما بیشتر از هر چیزی بهت نیاز داریم و دوست داریم
دانی: لطفا دوباره بهم کمک کن تو کار های کامپیوتر و به دادم برس
راف : لطفا دوباره بهم یاد آوری کن چیکار کنم و برای غذای بعد باشگاهم رو درست کن
لئو: لطفا دوباره به حرفام گوش بده
مایکی: برگرد خونه ... لطفا ...
من : چطوری نه بگم بهتون ؟
و بغل دسته جمعی
و پایان
غلط دیکته دیدید معذرت
#لاکپشت_های_نینجا
- ۲.۹k
- ۱۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط